یا ایها العزیز...
يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۱، ۰۳:۱۸ ب.ظ
بی صبرانه منتظرت میمانم
میمانم
نه اینجا که حالا ایستاده ام
نه
قدم به قدم
نفس به نفس به تو
نزدیک تر میشوم
تو نزدیکی
من دور و بعید
ای آشنای غریب
مگر
آن هنگام که رفتی
به غربتمان نگاه نکردی؟
به اینکه بی تو
بغض ها میشکند
و اشک
کاسه کاسه میشود
به وسعت کاسه سرمان
و خون
خوراک هر روزمان میشود
.....
من اما
میروم
نه با این دو پا
با چشمانم
تا اینکه
ببینمت با همین دلم
تویی که به وسعت تاریخی
عزیز دل...!!!
۹۱/۰۹/۱۹
شاید برای آمدنت دیر کردهای/
وقتی نگاه آینه را پیر کردهای/
دیری است آسمان مرا شب گرفته است/
خورشید من، برای چه تأخیر کردهای؟... اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج