انتظار
شنبه, ۱۸ دی ۱۳۸۹، ۱۱:۴۳ ق.ظ
وتو بودی که سحر گفت بدم
وفلق گفت بمان
بلبلی گفت هنوز
گر روی ساکت وآرام
بدان!
بی تو دریا مرده است
بی توصحرا خفته است
لک لکی پر زد ورفت
قلبمان در گروت
روحمان جاری بود
آسمان نعره ی آرامی زد
گفت ماها همگی
بی تو صحرا هستیم
خشک وبی آب وعلف
وچه کس بعد از تو
دست بر رو وسر ما بکشد
وتو گفتی به همه
بی هیاهو وقشنگ
نزدیک اما دورم
جاری اما ساکن
می روم تا همه دانند که من
عشق را روی زمین تجربه کردم
وسرانجام
بیایم چو نسیم
چو پیام سحری بی پایان
همچو رود
که ز دنیا ببرم
تپش قلب زمین
*********
وهنوز
چشم هامان پر اشک
سینه ها غرق صدا
وبه لب ها حک شد
مهر بی رحم سکوت
وتو انگار هنوز
گوش نسپردی به صدای تپش قلب زمین
به صدای نفس تنگ شده
ومن چشم به در
می نشینم سر راهت
که بیایی شاید... .
۸۹/۱۰/۱۸